يکي بربطي در بغل داشت مست

شاعر : سعدي

به شب در سر پارسايي شکستيکي بربطي در بغل داشت مست
بر سنگدل برد يک مشت سيمچو روز آمد آن نيکمرد سليم
تو را و مرا بربط و سر شکستکه دوشينه معذور بودي و مست
تو را به نخواهد شد الا به سيممرا به شد آن زخم و برخاست بيم
که از خلق بسيار بر سر خورنداز اين دوستان خدا بر سرند